جدول جو
جدول جو

معنی کرک انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

کرک انداختن(رِشْ / رُشْ وَ / وِ سِ تَ دَ)
کرک انداختن سخن یا گفتگو یا صحبت، گرم شدن و ادامه یافتن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
قرعه انداختن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
قرعه زدن. قرعه کشیدن. مقارعه. قرعه افکندن. اقتراع. استهام، فضله افکندن گوسفند و بز و آهو و اشتر و خر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن. کنایه از شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه. خوشحالی کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
دید او را کله انداخت ماه.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلاه انداختن و کله برانداختن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ)
در سخن کسی دویدن
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز
نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از تاختن و حمله کردن: مسلمانان در موافقت او مرکب انداختند و نیک بکوشیدند. (ترجمه اعثم کوفی ص 105)
لغت نامه دهخدا
فضله افکندن گوسفند و بز و مانند آن، قرعه کشیدن با انگشت قرعه افکندن اقتراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله انداختن
تصویر کله انداختن
شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه خوشحالی کردن: (دیدن او را کل انداخت ماه)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت انداختن
تصویر لرت انداختن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف انداختن
تصویر حرف انداختن
در سخن کسی دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
((~. اَ تَ))
قرعه کشیدن، قرعه کشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
للتّجعّد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
Crease
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
주름지게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
چروک انداختن، چین و چروک شدن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
چروک انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
ভাঁজ পড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
しわをつける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
сморщивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
झुर्री करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
ยับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
stropicciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
zagnieść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
zerknittern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چروک انداختن
تصویر چروک انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی